ثروتمندانی که فقیر بودند


هر کس در نمازهای واجب و یا مستحب خود سوره «ق» را قرائت نماید خداوند در روزی او، وسعت ایجاد کرده و در روز قیامت کتاب اعمال او را به دست راستش داده و از او به آسانی حسابرسی می‌کند. (ثواب الاعمال، ص۱۱۵)

ثروتمند شدن با قرآن – خواندن کدام سوره از قرآن شما را پولدار می‌کند؟ (بخش اول)

ثروتمند شدن با قرآن امکان‌پذیره؟

مگه خداوند پولدار و ثروتمند شدن رو دوست داره؟!

اکثر آدم‌ها فکر می‌کنند خدا ثروت رو دوست نداره و کسانی ثروتمندانی که فقیر بودند که در مسیر پولدارشدن قدم برمی‌دارن مورد ملامت خدا قرار می‌گیرند. اما اینطور نیست….

خداوند حب مال و ثروت رو فطری می‌داند و اصولاً همین میل غریزی ست که انسان رو به تلاش برای ثروتمند شدن راغب می‌کنه.

غیر از خداوند کسی قادر نیست زمینه‌های کسب ثروت رو فراهم کنه. فقط خداوند روزی‌رسان است و مسیرهای کسب ثروت رو فراهم می‌کنه.

دو نگرش درباره ثروتمند شدن با قرآن

اگر ثروتمند شدن از نظر خداوند مشکلی دارد پس چطور برخی انبیاء الهی در زمان خود ثروتمند بودند؟

نکته اینجاست که دو دیدگاه نسبت به ثروتمند شدن وجود داره:

  1. کسانی که مال و ثروت رو نعمت الهی می‌دانند و در نبودش بازهم شاکر خداوند هستند.
  2. کسانی که مال و ثروت رو نتیجه دستاوردها و تلاش‌های خود می‍دانند و در بود و نبودش طغیانگرند.

قرآن ثروتمندانی همچون حضرت سلیمان (علیه السلام)، حضرت داوود (علیه السلام) و ذوالقرنین رو به عنوان افراد ثروتمند معرفی می‌کند.

اونها مال و ثروت رو نعمت الهی دانسته و با دلبستگی به خداوند، ثروتشان رو در راه خدمت به دین خدا به کار بستند.

اما از طرف دیگه کسانی چون قارون، فرعون و ابی‌لهب و به طور کلی مستکبران و ظالمانی قرار دارند که علاقه بیش ازحدشان به مال، اونها رو تبدیل به طغیانگر کرده.

نگرش گروه اول اینه که مال و ثروت، رحمت و فضل الهی است. گروه دوم از جمله قارون ثروت رو دستاورد خود می‌دانند و اصل امانت و نیز مبدأ و معاد رو فراموش کرده و با لذت‌های حیوانی مست می‌شوند.

قرآن هر دو نگرش رو در قالب مثال زیبایی از دو باغ پر ثمر بیان می‌کنه. مالک اولی اون رو نعمت خدا می‌داند – و باغ برایش باقی می‌ماند – و دیگری منکر اراده‌ الهی شده و باغ وی نابود می‌شود.

قرآن کسانی رو که دیدگاه دوم دارند، نکوهش کرده و ثروت رو زمینه‌ طغیان اونها میداند.

پس این ما هستیم که انتخاب می‌کنیم در کدام دسته باشیم.

در قرآن کریم حدود ۴۰۰ آیه در تشویق به کار و تلاش و بیان ارزش و اهمیت کار و تلاش وچود دارد.

حتی خداوند نیز برای موفقیت و ثروت، بندگانش رو به تلاش و کوشش دعوت می کند.

هدیه ابرطلایی!!

شما میتوانید آموزشهای رایگان برای مدیریت درآمد و افزایش سرمایه ببینید ،

اگر صاحب کاروکسب یا حتی خانه‌دار یا حقوق بگیر با حداقل درآمد هستید.

شما میتوانید از تخفیف ۱۰۰ درصد (رایگان)

برای دریافت نرم افزار ۵ حساب طلایی

به همراه آموزش کامل آن استفاده کنید

تا همراه با مدیریت صحیح پول خود (حتی درآمد خیلی کم)

خیلی زود پس انداز کافی برای افزایش درآمد خود به دست بیاورید.

کافیه روی تصویر کلیک کنید.

این سوره ها را بخوانید تا راه ثروتمند شدن با قرآن برای شما باز شود

برای ثروتمند شدن با قرآن خواندن چند سوره سفارش شده است.

۱- سوره واقعه:

این سوره شاید معروف‌ترین سوره باشه که برای گشایش کارها و همچنین افزایش رزق و روزی معمولا شب ها قبل از خواب خوانده می‌شود.

همچنین می‌توانید این سوره رو بدین شکل بخوانید:

از جمعه شب، هرشب ۳ مرتبه سوره واقعه را بخوانید و به شب جمعه (پنجشنبه شب) که رسیدید آن را ۸ مرتبه بخوانید و تا ۴۰ روز اینکار رو انجام دهید.

۲- سوره یس:

برخی افراد صبح ها بعد از نماز صبح، خواندن سوره یس و شب ها قبل از خواب خواندن سوره واقعه را برای گشایش روزی مجرب می‌دانند.

۳- سوره ق:

گفته‌اند که در هیچ خانه‌ای هر روز تلاوت سوره «ق» نمی‌شود مگر آن که صاحب آن خانه همیشه با دولت و عزت و سعادت و کرامت بوده باشد و از ذلت محفوظ بماند.(درمان با قرآن، ص ۱۰۲)

از امام باقر علیه السلام نیز درباره ثروتمند شدن با قرآن روایت شده است:

هر کس در نمازهای واجب و یا مستحب خود سوره «ق» را قرائت نماید خداوند در روزی او، وسعت ایجاد کرده و در روز قیامت کتاب اعمال او را به دست راستش داده و از او به آسانی حسابرسی می‌کند. (ثواب الاعمال، ص۱۱۵)

برای دولت و گشایش کارها باید این آیه را ۳۵۰ مرتبه بخوانید که از مجربات است:

«قل ان الفضل بیدالله یؤتیه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم»

برای زیاد شدن روزی و عزیز شدن، روزی ۱۵ مرتبه این آیه را بخوانید. «یا الله المحمود فی کل فعاله» (درمان با قرآن، ص ۱۰۲)

۴- سوره ذاریات:

در روایت دیگری از امام باقر(ع) آمده است:

کسی که سوره ذاریات رو قرائت می‌کند خداوند امور معیشتش را اصلاح می‌کند و به او روزی فراوان عطا می‌شود. (ثواب الاعمال، ص۱۱۵)

شیخ صدوق از حضرت امام صادق (ع) نقل کرده است که فرموده :

هر کس سوره مبارکه ذاریات را روز یا شبش بخواند خدا معیشتش را اصلاح فرماید و او را رزق وسیعی عنایت نماید.

ادامه راه های ثروتمند شدن با قرآن …

شما در این مورد چه نظری دارید؟ تا به حال چه نتایج شخصی از خواندن آیه ها و سوره های قرآن به دست آورده اید؟

افراد موفقی که دیر شروع کردند

افراد موفی که دیر شروع کردند - مشاور سئو

با سلام خدمت همراهان عزیز مشاور سئو، من محمدرضا عباسپور هستم و در این مقاله قصد دارم افراد موفقی که دیر شروع کردند رو بهتون معرفی کنم و اصطلاحا پرده از راز اونها بردارم. امیدوارم تا آخر این مقاله با من همراه باشید و نظرات خودتون رو با مجموعه ما به اشتراک بزارید.

اگه شما هم جزو افرادی هستید که به سن و سال برای شروع کسب و کار اعتقاد دارید و خودتون رو به سن شناسنامه ای محدود کردید و اجازه نمیدید که به دنبال رویاهاتون برید، پس نمیتونید جزو کسانی باشید که این مقاله براتون کارآمد باشه!

اما امروز میخوام این رو بهتون بگم که افراد زیادی وجود داشتند و هستند که برندهای زیادی رو تاسیس کردند و اصلا به سنی که داشتند توجهی نکردند و در سن میان سالی و حتی پیری به موفقیت رسیدند و شرکت و برندی که میخواستند رو تاسیس کردند.

این موضوع رو همه ما قبول داریم که افراد موفق زیادی بودند که از کودکی به دنبال رویاهای خودشون رفتند و در واقع از پایه شروع کردند. خیلی این نمونه ها زیاد هستند و حتی اگه توی دور و اطراف خودمون هم نگاه کنیم، این افراد رو پیدا خواهیم کرد.

موضوع این مقاله افراد موفقی هستند که در سنین بالا و در 35، 40 و 50 سالگی از کاری که داشتند دست کشیدند و به سراغ علاقه خودشون رفتند و شرکت و برند خودشون رو ساختند. در ادامه به معرفی تک تک این افراد میپردازم و راز موفقیت اونهارو به شما خواهم گفت.

آشنایی با افراد موفقی که دیر شروع کردند

1.سام والتون:

این شخص در 44 سالگی از کاری که داشت دست کشید و به سراغ علاقه ای که داشت رفت و برند وال مارت (wal-mart) رو به ثبت رسوند. اون کسب و کار خودش رو شروع کرد و نه تنها شکست نخورد بلکه در سال 2014 توی مجله فوربز رتبه 19 پرازرش ترین برندهای جهان رو نصیب خودش کرد.

شما به سراغ هر کتابی در حوزه بازاریابی و فروش برید حتما مثالی از وال مارت به عنوان سلطان خرده فروشی دنیا خواهید دید. امروزه وال مارت (wal-mart) به عنوان بزرگترین فروشگاه های زنجیره ای در دنیا شناخته میشه و 5700 فروشگاه، 1350 خرده فروشی و بیش از 2000 فروشگاه که ترکیبی از انواع سبزی ها و میوه ها هستند رو در بر میگیره.

راز موفقیت این برند که توسط سام والتون در سال 1962 افتتاح شده، تمرکز بر عرضه محصولات ارزان و با کیفیت بوده و این موضوع باعث شده تا مشتریان این برند لذت کافی رو از خرید خودشون داشته باشند.

سام والتون فردی که در میان سالی موفق شد - مشاور سئو

سام والتون یکی از افراد موفقیست که در میان سالی توانست خودش را اثبات کند

2.چارلز فلینت:

این شخص در سن 61 سالگی باز هم دست از رویای خودش بر نداشت و تونست یکی از بزرگترین شرکت های تاریخ دنیا رو ثبت کنه و اون شرکت همون طور که همتون میشناسید IBM هست. از استراتژی های بازاریابی IBM که باعث شد تا سهم 70 درصدی از بازار کامپیوتر رو از آن خودش کنه این بوده که فروشندگانی رو تربیت کرده که با راه کارهایی مثل ارتباط بیشتر با مشتری، گذاشتن قرار ملاقات و اجازه دادن به مشتریان برای سوال کردن و حل مشکلات خودشون (بدون اون که نیاز به خرید باشه) با رسوخ در ذهن مشتری اونهارو مجاب به این میکنند تا IBM اولین انتخابشون باشه.

3.لیو شوانژی:

لیو شوانژی توی 39 سالگی تونست به آرزوی خودش برسه و شرکت لنوو (Lenovo) رو تاسیس کنه. جالبه بدونید اسم اول این برند معروف، لجند (Legend)بوده. شرکت لنوو در سال ۲۰۰۵ با واحد مربوط به تولید رایانه‌ی شخصی شرکت آی‌بی‌ام (IBM) ادغام شد.

هر چند این شرکت با نداشتن استراتژی های دقیق بازاریابی و آشنایی نداشتن با بازار تکنولوژی(به گفته آقای شوانژی) مسیر پر فراز و نشیبی رو برای موفقیت طی کرده. ولی امروزه راه خودش رو پیدا کرده و به‌عنوان یکی از ۳ تولیدکننده‌ی برتر کامپیوترهای شخصی توی جهان شناخته میشه. شرکت لنوو در حال حاضر در بیش از ۶۰ کشور شعبه داشته و بیش از ۶۰ هزار کارمند در سراسر دنیا داره که نشون از موفقیت این برند هم هست.

4.رید هافمن:

رید هافمن به رشته‌های مختلف علاقه داشت، از فلسفه گرفته تا رایانه و دلش می‌خواست توی جهان تاثیرگذار باشه. اول به سراغ نویسندگی رفت ولی خیلی زود به این نتیجه رسید که وسعت تاثیرگذاری یک نویسنده اون ‌قدری که اون رو راضی کنه نیست! این باعث شد که به تجارت روی بیاره و در سن 36 سالگی و در سال 2002 شبکه‌ی اجتماعی معروف لینکدین (LinkedIn) رو تاسیس کنه.

از استراتژی های بازاریابی لینکدین که باعث شده به این حد از شهرت برسه این هست که این شبکه اجتماعی منابع بسیار زیادی رو در اختیار کاربران قرار میده و منبع بسیار ایده‌آلی برای بازاریابی‌ برای شرکت‌های B2B به‌ حساب میاد و باعث بهبود روابط کاری اونها هم میشه.

پیشنهاد میکنم اگه تا به حال وارد لینکدین نشدید، شما هم به سراغ این شبکه اجتماعی برید و از اون استفاده کنید تا درهای موفقیت به سمت شما و شرکتی که دارید بیشتر باز بشه.

5.ماسارو ایبوکا:

ماسارو ایبوکا در سن 38 سالگی تونست باز هم به مانند سایر افرادی که از قبل اسم بردم دست از کاری که داشت بکشه و برند محبوب و معروف سونی رو در سال 1945 تاسیس کنه. پلی استیشن یکی از پرچمداران شرکت سونی به حساب میاد.

این محصول در سال ۱۹۹۴ در بازار ژاپن به فروش رسید و در سال ۱۹۹۵ وارد آمریکا و اروپا هم شد. این دستگاه به‌اندازه‌ای در بین مردم محبوب شد که میزان فروش اون تا پایان سال ۱۹۹۶ به ۱۰ میلیون دستگاه رسید و در سال ۱۹۹۸ حدود ۵۰ میلیون از اونها فروخته شده بود. تولید مدل‌های جدید این محصول همچنان ادامه داشته و طرفداران زیادی در سراسر دنیا داره. سونی تونست در تموم این سال‌ها با استفاده از خلاقیت و نوآوری همه بحران‌ها رو پشت سر بزاره و به‌عنوان یکی از ۵ شرکت برتر در تولید تلویزیون دنیا معرفی بشه.

این شرکت در حال حاضر بیش از ۱۲۵ هزار کارمند در سراسر جهان داره. شعار فعلی شرکت سونی make.believe بوده و استراتژی بازاریابی اون این هست که قصد داره با هر محصولی که ارائه میده، مشتری‌های خودش رو از نظر احساسی هیجان‌زده کنه و با کیفیت بالای محصولاتش ارتباط قوی تری رو با مشتریانش داشته باشه.

عکس یکی از بنیانگذاران سونی - مشاور سئو

Masaru Ibuka یکی از افراد موفقی که دیر شروع کردند

6.آمانسیو اورتگا:

آمانسیو اورتگا در سن 39 سالگی و در سال 1975 تونست برند زارا رو تاسیس کنه و به آرزوی خودش برسه. جالبه بدونید در زمان رشد این شرکت، کشور اسپانیا درگیر جنگ داخلی بوده و این موضوع هم نتونست جلوی پیشرفت این برند معروف پوشاک رو بگیره. استراتژی بازاریابی این شرکت و در واقع شعارش این بوده که به مشتری در سریع ترین زمان ممکن هر چی که میخواد رو بدیم.

میشه گفت عدم قاطعیت این برند در تصمیم گیری و آمادگی برای تغییر و سلیقه ی بازار راز موفقیت این برند محسوب میشه. گذشته ی Zara به خوبی نشون میده که بازار موفق برای کسب و کار یک بازار زنده و فعال هست که هر لحظه بتونیم کمی اون رو تغییر بدیم و خوبه که ما هم با کم کردن تعصب خودمون در تصمیم گیری ها، اجازه ی پیشرفت و بهبود شرایط کسب و کار رو به خودمون بدیم.

7.ویلیام بوئینگ:

ویلیام بوئینگ شرکت بوئینگ رو در سن 35 سالگی تاسیس کرد. خلاقیت و خطرپذیری ویلیام بوئینگ به حدی بود که برای تحقق رویاهای برادران رایت دست به اقدام مهمی بزنه و حدود یک قرن پیش، شرکت هواپیمایی بوئینگ رو راه اندازی کنه.

شاید بتونم بگم که از استراتژی های بازاریابی این شرکت که باعث موفقیت اون هم شده، حضور پر رنگ و قدرتمند در حوزه های مختلف و تنوع بی نظیرش بود. چشم انداز وسیعی که این شرکت داشت همیشه اونهارو به سمت سودآوری بیشتر میبرد و این خودش عامل مهمی برای موفقیت به شمار میاد.

امروزه بوئینگ به بزرگترین و برترین تولیدکننده هواپیماهای تجاری و دومین شرکت بزرگ در زمینه صنایع دفاعی و پیشروترین شرکت در طراحی و ساخت موشک‌ها، ماهواره‌ها و سفینه‌های فضایی تبدیل شده. دستیابی به جایگاه ۲۸ در جمع 500 شرکت برتر جهانی و حفظ اقتدار یک قرن حاکمیت در صنعت هوایی و نفوذ به بیش از ۹۰ کشور جهان و تامین ۷۵ درصد هواپیماهای مسافربری جهان که قدرتی کم نظیر به حساب میاد، کارنامه درخشانی هست که ویلیام بوئینگ سنگ بنای اولیه اون رو پیاده سازی کرد.

8.گوردون مور:

گوردون مور تونست به مانند سایر افراد موفقی که تا به حال اسم بردم از کاری که داشت دست بکشه و شرکت اینتل رو در سن 39 سالگی تاسیس کنه. شاید اسم قانون مور رو شنیده باشید، این قانون ارتباط مستقیمی با تاسیس اینتل داره.

گوردون مور یکی از تأثیرگذارترین افراد در تاریخ دنیای کامپیوتر محسوب میشه و در طول دوران فعالیت خودش به‌خاطر دستاوردهای متعددی که خصوصا در صنعت تولید تراشه داشته، جوایز و افتخارات زیادی رو هم کسب کرده.

اینتل در حال حاضر به عنوان غول پردازنده جهان شناخته میشه و از استراتژی های بازاریابی اونها که منجر به رسیدن به این عنوان شده، میتونم به غلبه سریع بر نقاط ضعف و همچنین شایسته سالاری اشاره کنم.

9. کلنل ساندرز:

فکر کنم مرغ سوخاری های KFC دیگه نیاز به معرفی نداره و حتی ما هم در ایران به لطف رستوران های تقلبی با نام KFC به اندازه کافی آشنا هستیم. ولی معروفیت این رستوران ها با نام موسس اون گره خورده. کلنل ساندرز توی زندگی‌ خودش کارهای زیادی رو تجربه کرده.

از مسئول موتور بخار گرفته تا بازاریاب بیمه و آهنگری! اما همه اینها قبل ۴۰ سالگیش اتفاق افتاده. کلنل در ۴۰ سالگی به یک روش پخت مرغ دست پیدا میکنه که خیلی به صرفه و خوشمزه بود. توی۶۲ سالگی اولین رستوران خودش رو تاسیس کرد اما زمانی او به موفق و ثروت دست پیدا کرد که در سال ۱۹۵۹ دفتر مرکزی KFC را افتتاح و شروع به فروش حق امتیاز خودش به دیگران برای تاسیس رستوران های KFC کرد.

کلنل برای بازاریابی حق امتیاز رستوران های خودش، به کل آمریکا سفر کرد! حتی شب هایی بود که توی ماشین خودش می‌خوابید و برای معرفی و جذب سرمایه‌گذاران هر کاری رو انجام داد. حتی بیمه تامین اجتماعی خودش رو به خاطر کارآفرینی از دست داد. ۵ سال بعد از اینکه دفتر مرکزی خودش رو ایجاد کرد، تونست ۶۰۰ شعبه KFC به وسیله فروش حق امتیاز ایجاد کنه و شرکتش به بالای ۲ میلیون دلار ارزش برسه.

کلنل ساندرز یا بهتر بگیم خالق برند KFC در سال ۱۹۸۰ و به عنوان یک فرد موفقی که دیر هم شروع کرد، ثروتمند از دنیا رفت. اما تا قبل اون شعب KFC از عدد ۶۰۰۰ فراتر رفت و رقم فروش اونها هم به بالای ۲ میلیارد دلار رسید.

پیر مرد موفق KFC - مشاور سئو

پیر مرد موفق KFC

10.والی ای ماس:

والی به پخت و پز کلوچه علاقه خیلی زیادی داشت و نمیتونست از اون بگذره و بی خیالش بشه. شاید کمتر کسی بدونه که والی نصف عمر خودش رو توی یه دفتر پست در نیویورک مشغول به کار بود. ای ماس علاقه زیادی هم به موسیقی داشت و توی 30 سالگی هم به سراغش رفت.

اما نتونست اون جور که باید و شاید در این کار موفق بشه و فقط 25 هزار دلار پس انداز کرد. اون با استفاده از این مقدار پس انداز در 40 سالگی اولین شیرینی پزی خودش رو افتتاح کرد و در کمتر از 5 سال با توجه به تخصصی که پیدا کرده بود به درآمد 10 میلیون دلار رسید.

حالا شما در آمریکا محصولات برند Amos رو توی بیشتر فروشگاه ها و سوپر مارکت ها میتونید پیدا کنید. حالا این شخص تبدیل به یک فرد ثروتمند شده و دوره های آمورشی موسیقی و خوانندگی زیادی برای بزرگسالان برگزار میکنه و تا به امروز میلیون ها دلار برای افزایش سطح دانش به امور خیریه اختصاص داده.

11.نامیهی اودایرا:

نامیهی اودایرا در سال 1910 و بعد از تجربه کار در نیروگاه برق یک معدن و شرکت‌های متعدد صنعت برق در ژاپن، در سن 36 سالگی هیتاچی رو تاسیس کرد. این شرکت در حال حاضر 11 زیر مجموعه ثروتمندانی که فقیر بودند اصلی داره که از ارتباطات و فناوری اطلاعات تا صنایع دفاعی، حمل ‌ونقل ریلی، تأمین تجهیزات و مواد پیشرفته برای صنایع، سرمایه‌گذاری و مشاوره و همچنین ساخت نیروگاه رو شامل میشه.

این شرکت در سراسر جهان حدود 304 هزار کارمند داره و سرمایه این شرکت در سال 2018، صد و بیست و پنج میلیارد دلار گزارش شده.

استراتژی بازاریابی این شرکت بزرگ روی چالش ها و مشکلات بزرگ جهانی هست و همیشه در تلاش بوده با استفاده از فناوری های مدرن به بهبود خدمات شهری و زیر ثروتمندانی که فقیر بودند ساختی دنیا بپردازه و تا به اینجای کار خیلی هم موفق عمل کرده.

جمع بندی

در این مقاله به بررسی 11 فرد موفقی که دیر شروع کرده بودند پرداخته شد. امیدوارم که با خوندن این مقاله شما هم امید تازه ای گرفته باشید و از تکیه کردن به سن و سال دست بردارید و جمله ی منفی از من دیگه گذشته و پیر شدم رو هرگز به کار نبرید.

در انتها باید این رو بگم که شما با داشتن یک استراتژی خوب در بازاریابی محصولی که وارد بازار میکنید(به مانند افراد و برندهایی که معرفی کردم)، میتونید در هر زمانی که کسب و کار خودتون رو راه اندازی کردید به موفقیت دست پیدا کنید. همین امروز دست به کار بشید و نقشه موفقیت کسب و کار خودتون رو بکشید و باعث افتخار ماست هر جا سوالی داشتید و به مشکلی برخوردید از مجموعه مشاور سئو بپرسید. پیروز و موفق باشید.

ثروتمندان چطور فکر می‌کنند؟

پیف و همکارانش در یک مطالعه عابرپیاده‌ای را سر یک چهارراه شلوغ گذاشتند و منتظر نشستند تا ببینند چه ماشین‌هایی اجازه می‌دهند او از خیابان رد شود. همین‌قدر بدانید که ماشین‌هایی همچون فورد و سوبارو بسیار بیشتر از مرسدس‌ها و بی‌ام‌و‌ها توقف می‌کردند و اجازه می‌دادند عابر از خیابان رد شود.

مایکل مکانیک
ترجمۀ: محمدحسن شریفیان / ترجمان علوم انسانی
مرجع: Atlantic

ثروتمندان چطور فکر می‌کنند؟

در بعداز‌ظهری آفتابی، قبل از همه‌گیری جهانی ویروس کرونا، من و پُل پیف در دفترکار ساده‌اش در دانشگاه کالیفرنیا اِرواین نشسته‌ایم و مونوپولی بازی می‌کنیم. او به خانۀ پارک‌پلِیس می‌رسد که مال من است. می‌گوید «لعنتی». من، علاوه‌بر پارک‌پلِیس، سه راه‌آهن، سه مونوپولی گران‌قیمت و چند خانه در جاهای مختلف دارم. پول پل پیف ته کشیده و حسابی توی دردسر افتاده است.

پیفِ ۳۹ساله استاد روانشناسی و متخصص این موضوع است که تفاوت در ثروت و منزلت چگونه بر ارزش‌ها و رفتارهایمان تأثیر می‌گذارد. روی میزش، در کنار عروسکی کوچک از ایگی پاپ و یک اسباب‌بازی فشاری به شکل مغز، قاب عکسی است حاوی تصویر کنسرو سوپ کمپل و این شعار که «کمی همدلی کنید!».

شاید پیف اهل همدلی باشد، ولی سرخوردگی‌اش از بازی آشکار است. می‌گوید منتظر است این بازی «مسخره» تمام شود تا برای شام به خانه برود.

بازی به نظرش مسخره است چراکه تا حد زیادی به نفع من دستکاری شده است. بیش از یک دهه قبل، هنگامی که پیف محقق پسادکترای آزمایشگاه روانشناسی پرفسور داکر کلتنر در دانشگاه کالیفرنیای برکلی بود، تعدادی بازی مونوپولی را دستکاری کرد تا ببیند وقتی افراد هنگام بازی به‌طور تصادفی در موقعیتی ممتاز نسبت به دیگران قرار می‌گیرند چه واکنشی نشان می‏ دهند.

حدود دویست دانشجوی داوطلب با یکدیگر وارد بازی شدند. به بازیکن «پولدار» دو برابر بازیکن «فقیر» پول داده می‌شد، هر بار که از خانۀ شروع عبور می‌کرد و صفحه را دور می‌زد، دو برابر پول بیشتری می‌گرفت، و از آنجایی‌ که دو بار می‌توانست تاس بیندازد (بازیکن فقیر یک بار می‌توانست تاس بیندازد)، به دفعات بیشتری از خانۀ شروع عبور می‌کرد (بازیکن پولدار همچنین محبوب‌ترین مهرۀ بازی، یعنی ماشین، را دریافت می‌کرد درحالی‌که حریفش مهرۀ نه‌ چندان محبوب چکمه را می‌گرفت).

هرچه بازی جلو می‌رفت، بازیکنان پولدار مغرورتر می‌شدند. آن‌ها با صدای بلندتری حرف می‌زدند، مهره‌شان را با شدت بیشتری حرکت می‌دادند، و حتی از ظرف شیرینی‌هایی که محققان (به‌عنوان بخشی از آزمایش) در کنارشان گذاشته بودند بیشتر می‌خوردند.

پیف به من گفت «میزها را هم مدرج کرده بودیم تا میزان فضایی را که بازیکنان از ابتدا تا انتها اشغال می‌کردند اندازه‌گیری کنیم. بازیکنان پولدارتر به‌تدریج فضای بیشتری را اشغال می‌کردند. آن‌ها هرچه پولدارتر می‌شدند بزرگ‌تر می‌شدند».

نوبت پیف است؛ تاسش را می‌اندازد «پنج. خیابان تنسی. نمی‌خرمش».

آزمایش مونوپولی زیاد از لحاظ علمی متقن نبود و پیف هیچ‌گاه نتایج آن را منتشر نکرد، هرچند بعدها دیگران آن را تکرار کردند و پیف نیز در سخنرانی معروفش در تد با عنوان «آیا پول شما را گستاخ می‌کند؟» به آن اشاره کرد.

اما این نتایج با یافته‌های زیادی در علوم اجتماعی همخوان است که نشان می‌دهند افرادی که منزلت اجتماعی‌اقتصادی بالاتری دارند، در مقایسه با کسانی که از آن‌ها پایین‌ترند، بیشتر در معرض این هستند که خود را محق بدانند و مثل خودشیفته‌ها رفتار کنند.

آزمایش‌شوندگان پولدارتر همچنین خودمحورتر هستند و بیشتر تمایل دارند در جهت منافع‌ شخصی‌شان بی‌اخلاقی نشان دهند (مثلاً، هنگام مذاکره دروغ بگویند یا از کارفرمایشان دزدی کنند).

پیف و همکارانش در یک مطالعه عابرپیاده‌ای را سر یک چهارراه شلوغ گذاشتند و منتظر نشستند تا ببینند چه ماشین‌هایی اجازه می‌دهند او از خیابان رد شود. همین‌قدر بدانید که ماشین‌هایی همچون فورد و سوبارو بسیار بیشتر از مرسدس‌ها و بی‌ام‌و‌ها توقف می‌کردند و اجازه می‌دادند عابر از خیابان رد شود.

این تحقیق برایمان جالب است چراکه با کلیشه‌های ذهنی‌مان از افراد پولدار منطبق است. ولی این سؤال که داشتن پول زیاد چه تأثیری بر روان ما دارد به‌هیچ‌وجه پیش‌پا‌افتاده نیست. هرچه باشد، پس از ثروتمندانی که فقیر بودند دوران رکود بزرگ، در ایالات‌متحده انفجاری در مقام پولدارها و ثروتی که در اختیار دارند رخ داده است، به‌طوری که حتی همه‌گیری جهانی نیز نتوانسته است جلوی این سیل دارایی را بگیرد.

ابتدا[ی شیوع کرونا] ثروت افرادِ فوق‌العاده ثروتمند -آمریکایی‌هایی که ثروتشان بیش از ۳۰میلیون دلار است- افت مختصری داشت ولی، تا سپتامبر ۲۰۲۰، بازار به حالت قبل بازگشت و پولدارها نیز دوباره به وضع اصلی‌شان برگشتند. حتی وقتی خطر اخراج از کار، تخلیۀ ملک و توقیف اموال همچون پتکی بر سر طبقۀ فقیر و متوسط فرود می‌آمد، جیب میلیاردرهای جدید پرتر می‏شد.

پیف در اوایل کارش دیده بود که تحقیقات بی‌شمار و ملال‌آوری دربارۀ علل و آثار فقر انجام می‌شود، ولی هیچ‌کس به مسأله‏‌ای که او دنبالش بود نمی‌پرداخت: پیامدهای اجتماعی و روانشناختیِ قرارگرفتن در رأس هرم اقتصادی و داشتن موقعیت ممتاز چیست؟

هر جا که پولدارها نفوذ زیادی در سیاست و سیاست‌گذاری دارند، تفاوت‌های ناشی از ثروت در نگرش‌ها و رفتارها اهمیت پیدا می‌کند. مثلاً، اگر ثروت، دلسوزی آدم‌ها را کم ‌کند، حکومتی که معتقد است پولدارها باید به نفع مردم کار کنند ممکن است مجبور شود آن‌ها را به این کار وادار کند.

برخی از دانش‌پژوهان علوم سیاسی، مثل بنجامین پیج و مارتین گیلنز، تفاوت‌های آشکاری را در سیاست‌های مورد حمایت آمریکایی‌های متمول و طبقۀ متوسط یافته‌اند، و این تنها به مسائل صرفاً اقتصادی همچون مالیات محدود نمی‌شود، بلکه به تأمین بودجۀ آموزش دولتی، برابری نژادی، و حفاظت از محیط‌ زیست نیز تسری می‌یابد.

احتمال حمایت پولدارها از این مسائل به‌طور معناداری کمتر از طبقۀ متوسط است. اهمیت این موضوع به‌خاطر نفوذی است که پولدارها بر مسئولین حکومتی دارند. گیلنز، که هم‌اکنون استاد دانشگاه کالیفرنیای لس‌آنجلس است، در یک مطالعه هزاران برگۀ پاسخ به یک پیمایش عمومی را بررسی کرد و دریافت، در مسائلی که دیدگاه ثروتمندان فاصلۀ زیادی با دیگران داشت، سیاستی که در نهایت اتخاذ می‌شد «تا حد زیادی» نمایانگر خواستۀ پاسخ‌دهندگان متمول -ده درصد بالای جمعیت از لحاظ درآمد- بود. نتیجه‌گیری این مطالعه این بود که سیاست‌ها «تقریباً هیچ ربطی به خواستۀ» آمریکایی‌های فقیرتر نداشتند.

افراد ثروتمند، حداقل در محیط آزمایشگاهی، کمتر از افراد فقیر با رنج دیگران همدردی می‌کنند. مشخص شده است وقتی ما نسبت به کسی احساس دلسوزی داریم ضربان قلبمان کاهش می‌یابد.

در سال ۲۰۱۲، دو تن از همکارانِ آن زمانِ پیف، یعنی مایکل کراوس و جنیفر استلار، داوطلبان را به دستگاه [الکتروکاردیوگرام] (ای‌سی‌جی) وصل کردند و به آن‌ها دو ویدیوی کوتاه نشان دادند: یک ویدیوی «خنثی» که در آن یک زن به آموزش ساختِ دیوار پاسیو می‌پرداخت؛ و یک ویدیوی «دلسوزی» که در آن تعدادی کودک برای درمان سرطان، شیمی‌درمانی می‌شدند. [نتایج نشان داد] افراد فقیرتر نسبت به پولدارترها نه‌تنها دلسوزی بیشتری نسبت به کودکان ابراز می‌کردند بلکه ضربان قلبشان نیز از یک ویدیو به ویدیوی دیگر کاهش می‌یافت.

اگر رنج دیگران تأثیر کمتری بر افراد متمول داشته باشد، آن‌ها احتمالاً به افراد نیازمند کمتر کمک می‌کنند. و این یافته‌ای است که هم در آزمایشگاه و هم خارج از آن دیده شده است. درست است که، به‌طور میانگین، خانواده‌های ثروتمند در مقایسه با خانواده‌های فقیر پول بیشتری به خیریه‌ها می‌دهند، اما این کمک، نسبت کمتری از درآمدشان را شامل می‌شود. به قول پیف، «هرچه ثروت بیشتر می‌شود، خساست هم بیشتر می‌شود».

یک اقتصاددان رفتاری در دانشگاه بوستون، به نام ریموند فیسمن، دریافته است که نخبگان، صرف‌نظر از وابستگی سیاسی‌شان، بیشتر «بازده‌اندیش» هستند تا «برابری‌اندیش».

او و چند تن از همکارانش، از جمله دنیل مارکویتز، نویسندۀ کتاب دام شایسته‌سالاری در سال ۲۰۱۹، افراد لیبرال با منزلت بالا (دانشجویان حقوق دانشگاه ییل) را، که حداقل با ده نمره اختلاف، خود را دموکرات می‌دانستند، بررسی کردند و از آن‌ها خواستند نسخه‌ای از بازی موسوم به بازی دیکتاتور را انجام دهند.

به آزمایش‌شوندگان ژتون‌هایی قابل‌معاوضه با پول داده شد و به آن‌ها گفته شد که می‌توانند هر تعداد ژتون که خواستند را به هم‌بازی خود بدهند (این امکان وجود داشت که هیچ ژتونی به طرف مقابل ندهند). افراد بازده‌اندیش، هنگامی که کمک به دیگری هزینۀ زیادی برایشان نداشته باشد، مثلاً وقتی به آن‌ها گفته شود که اگر تنها ده ژتون بدهند، دیگری بیست ژتون دریافت می‌کند، سخاوتمندانه‌تر رفتار می‌کنند. ولی افراد برابری‌اندیش مایل‌اند ژتون‌هایشان را تقسیم کنند حتی اگر هزینۀ بیشتری به خودشان تحمیل شود. از این دسته‌بندی می‌توان برای پیش‌بینی اینکه آیا افراد از سیاست‌های مالیات بازتوزیعی حمایت می‌کنند یا خیر استفاده کرد.

هشتاد درصد دانشجویان ییل، علیرغم تمایلات ترقی‌خواهانه‌شان، بازده‌اندیش بودند، درحالی‌که این عدد در میان عموم مردم پنجاه درصد است.

به گفتۀ محققانِ این مطالعه، «این نتایج، توجیه تازه‌ای را برای علت سکوت سیاست‌گذاران در برابر افزایش نابرابری درآمدی در ایالات‌متحده ارائه می‌کند. علت آن است که نخبگانِ سیاست‌گذار، بسیار کمتر از مردم عادی حاضرند بازدهی را فدای برابری کنند».

این دوباره ما را به مونوپولی برمی‌گرداند. به گفتۀ پیف، جالب‌ترین بخش آزمایش زمانی بود که پس از بازی از افراد پرسیده می‌شد کدام‌یک از کارهایشان بر نتیجۀ بازی اثر گذاشته است. پاسخ معقول و درست این بود که بازی دستکاری شده بود و بازیکن پولدار شانس آورده بود.

اما بازیکنان پولدار تقریباً دو برابر بیشتر از بازیکنان فقیر راجع‌به استراتژی بازی حرف می‌زدند، یعنی معتقد بودند خودشان باعث پیروزی‌شان شده‌اند. در دنیای واقعی نیز همین است. بعضی از ما در موقعیتی بهتر از دیگران به دنیا می‌آییم. ولی به گفتۀ پیف، «درک افراد از امتیاز یا محرومیت نسبی‌شان این‌چنین نیست، بلکه توجه شان را به کارهایی که انجام داده‌اند معطوف می‌کنند: ’من سخت کار کرده‌ام. من در مدرسه زحمت کشیده‌ام.‘ و به همین شکل توجیه می‌تراشند».

آدم‌های موفق معمولاً خود را سزاوار موفقیت‌هایشان می‌دانند. به همین خاطر معتقدند آدم‌های کمتر موفق نیز خودشان مسئول عدم موفقیتشان هستند. به گفتۀ پیف، «با این استدلال، احتمال اینکه علت نابرابری را برای خود تفسیر کنید، توجیهش کنید و آن را عادلانه جلوه ‏دهید بیشتر است».

کراوس و کلتنر، که هر دو روانشناس هستند، مشاهده‌ کرده‌اند افرادی که خود را در رأس هرم اجتماعی می‌بینند به‌طور معناداری بیشتر از ذات‌گرایی، یعنی باور به اینکه ویژگی‌های گروهی غیرقابل‌تغییر بوده و منشأ زیستی دارند، حمایت می‌کنند، همان باورهایی که برای توجیه بدرفتاری با افراد کم‌منزلتی همچون مهاجران و اقلیت‌های قومی به کار گرفته می‌شود.

به گفتۀ کلتنر، مطالعات بی‌شماری نشان می‌دهد طبقۀ بالا مایل به «حفظ خود» است، یعنی کسانی که خود را از لحاظ تحصیلی، شغلی و دارایی برتر از دیگران می‌دانند مایل‌اند منزلت گروه خود را، حتی به قیمت آسیب به گروه‌هایی که نالایق‌تر می‌پندارند، حفظ کنند».
این یافته‌ها این باور را به چالش می‌کشد که ثروت مسئولیت می‌آورد؛ ظاهراً مقام بالاتر، ثروتمندانی که فقیر بودند ثروتمندان را ملزم نمی‌کند به نفع جامعه عمل کنند».

اگر یک فرد عادی مطالعات انجام‌شده دربارۀ ثروت و رفتار را بخواند ممکن است این‌طور نتیجه‌گیری کند که ثروتمندان عوضی‌اند، ولی این برداشتِ منصفانه‌ای نیست. به گفتۀ پیف، «وقتی راجع‌به این یافته‌ها حرف می‌زنم به نظر می‌رسد دارم به پولدارها حمله می‌کنم، ولی من علاقه‌ای به این کار ندارم». ممکن است یک نفر بسیار پولدار باشد ولی این الگوها را از خود نشان ندهد، یا خیلی فقیر باشد و آن‌ها را نشان دهد. او و همکارانش میانگین پاسخ‌ها را حساب کرده‌اند و اثراتی که یافته‌اند نیز «کوچک تا متوسط» است.

آنچه مسئلۀ کلیشه‏ های ذهنی ما را پیچیده ‏تر می‏کند این است که دلسوزانه‌ترین پاسخ لزوماً بهترین پاسخ نیست. آزمودنی‌های ثروتمند، صرف‌نظر از مسائل سیاسی، در مقایسه با افراد کمتر ثروتمند، بیشتر ذهنیت فایده‌گرا دارند. مطابق با آنچه پیف و همکارانش در یک مقاله آورده‌اند، داشتن ذهنیت فایده‌گرا ثروتمندان را قادر می‌سازد تا «برای رسیدن به خیر بیشتر تصمیماتی عاری از احساسات بگیرند، و این کاری است که انجامش برای دیگران ممکن است بسیار سخت باشد». مثلاً، هنگام یک همه‌گیری جهانی، ممکن است لازم شود مسئولین بهداشتی این احتمال را سبک و سنگین کنند که یک واکسن خاص به تعدادی از دریافت‌کنندگان آسیب شدیدی بزند ولی جان میلیون‌ها نفر را نجات دهد.

آزمایش مونوپولی پیف جالب است ولی به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند شکاف اقتصادی واقعی در ایالات‌متحده را نشان دهد. او می‌بایست مطمئن می‌شد بازی بیش‌ازحد دستکاری نشده باشد یا بازیکنان فقیر قید بازی را نزنند. من هنگام بازی با پیف پیشنهاد کردم که خودم ثروت میانگین یک درصد بالا را داشته باشم و پیف ثروت طبقۀ متوسط را. یعنی، به‌ازای هر یک دلارِ او، حدود پنجاه‌وسه دلار به جیب من برود. اما مشکل دیگری وجود داشت. اگر به پیف ۵۰۰ دلار می‌دادیم تا بتواند چند ملک بخرد، من باید ۲۶۵۰۰ دلار می‌گرفتم درحالی‌که کل پول‌های موجود در مونوپولی ۲۰۵۸۰ دلار است.

حالت دیگری را امتحان کردیم. پیف همچنان نمایندۀ طبقۀ متوسط بود و من جزو ۱۰ درصد بالا. او با ۵۰۰ دلار شروع کرد و من با ۴۵۰۰ دلار.

وقتی داشتیم پول‌هایمان را می‌شمردیم، پیف راجع‌به واکنش‌های منفی نسبت به تحقیقاتش در این سال‌ها حرف زد. کلی ایمیل نفرت‌انگیز. او گفت «قبلاً خیلی بیشتر از این ایمیل‌ها برایم می‌آمد. هنوز هم به گمانم روزی یکی بیاید. فکر می‌کنم بیشترش سیاسی است، چون ظاهراً ایدئولوژی نقش زیادی در آن‌ دارد». از او پرسیدم آیا فکر می‌کند ارزش‌های ترقی‌خواهانه‌اش تأثیری بر یافته‌های تحقیقاتی‌اش داشته است یا خیر. پذیرفت که ارزش‌هایش «احتمالاً بر ذات کارش» و سؤالاتی که می‌پرسد اثر داشته است.

همین‌طور که داشت توضیح می‌داد فهمیدم در محاسباتم گند زده‌ام. باید ۱۰ برابر بیشتر از او پول می‌گرفتم نه ۹ برابر. گفتم «پس من یک ۵۰۰ دلار دیگر برمی‌دارم. باشد؟». با سردرگمی به من نگاه کرد و با کنایه گفت «خیلی ممنون که وقتی داشتم برایت درد دل می‌کردم بخش زیادی از ذهن و توجهت را معطوف به این کرده بودی که ببینی چقدر بیشتر باید گیرت بیاید».

امان از ذهن مردم عامی!

logo-vid

تماشاخانه

امرداد

مطالب و حکایتهای تاریخی و آموزنده و همچنین مطالبی در خصوص سلامت انسان

حکایت گدا و ثروتمند


در زمانهاي قديم ، مردي بسيار ثروتمند زندگي مي کرد که بسيار خسيس و بداخلاق بود . او آنقدر خسيس بود که حتي تکه نان کوچکي هم به فقيري نمي بخشيد . اين مرد ثروتمند ، علاوه بر اين ، بسيار ناشکر و ناسپاس بود . او هرگز شکر نعمتهايي را که خداوند به او بخشيده بود ، به جا نمي آورد . رفتارش با مردم و اطرافيانش به گونه اي بود که انگار از همه طلبکار است و همه به او بدهکارند . اين مرد ثروتمند ، در همه عمرش حتي يک قدم خير براي کسي برنداشته بود . او بسيار تند خُو و اخمو بود ، با مردم بدرفتاري مي کرد و به آنها ناسزا مي گفت . روزي از روزها ، گدايي به در خانه اين مرد ثروتمند آمد و درخواست کمک کرد . هنگامي كه خدمتکار خانه ، گدا را ديد به او گفت : " اي گداي بيچاره مگر از جانت سير شده اي ، زود از اينجا برو ." گدا با تعجب پرسيد : " بروم ؟ براي چه ؟ " خدمتکار گفت : " ارباب من کسي نيست که از او اميد کمک داشته باشي ." گدا گفت : " از کجا مي داني؟ تو برو به اربابت بگو که فقيري آمده و درخواست کمک دارد ، شايد کمکي کرد . " خدمتکار گفت : " من ارباب خودم را خوب مي شناسم ، اگر جانت را دوست داري از اينجا برو . ارباب من با گدايان خيلي بد است . اگر بفهمد که تو سماجت مي کني و نمي روي ، ممکن است تو را با مشت و لگد از اينجا دور کند . " اما گدا باز هم بر درخواست خود پافشاري کرد . خدمتکار با اينکه مي دانست ارباب پشيزي هم به او نخواهد داد ، رفت و قضيه را با ارباب درميان گذاشت . مرد خسيس عصباني شد و گفت : " چرا بيهوده مزاحم من مي شوي ؟ چرا به خاطر يک گدا ، وقت مرا تلف مي کني ؟ " خدمتکار گفت : " او از شما انتظار کم دارد . براي رضاي خدا ، کمک کوچکي به او بکن . " ارباب با خشم گفت : " حالا که تو نمي تواني او را جواب کني ، خودم اين کار را مي کنم . " او با صداي بلند بر سر گدا فرياد زد و گفت : " از اينجا برو . مگر پول علف خرس است که به هر کسي ببخشم . من با زحمت ، اين ثروت را به دست آورده ام . تو هم تنبلي را کنار بگذار و کار کن تا مجبور نباشي گدايي کني و به در خانه مردم بروي ." مرد ثروتمند وقتي که ديد گدا هنوز هم ايستاده و نمي رود ، به خدمتکارش گفت كه او را با کتک از آنجا دور کند . مرد فقير با دلي شکسته از آنجا رفت و مرد ثروتمند به خانه برگشت . اما از آن زمان ، روزهاي خوش مرد ثروتمند تمام شد . سالها گذشت و دارايي مرد خسيس ، روز به روز کمتر و کمتر شد . او که هرگز زبان به شکر خدا نگشوده بود ، کفر مي گفت و از دست روزگار گله مي کرد که چرا روزگار او برگشته است و نمي تواند سکه روي سکه جمع کند و بر ثروت خود بيفزايد . از آن روز به بعد هرچه تلاش مي کرد ، ثروتش کمتر و کمتر مي شد تا آنجا که مجبور شد خدمتکارانش را جواب کند . مدتي نگذشته بود که خانه اش را فروخت و بابت بدهيهايش داد . خلاصه ورشکست شد و سيه روزي و بدبختي ، چهره کريه خود را به او نشان داد . کارش به جايي رسيد که در کوچه و بازار به گدايي افتاد . کسي نمي توانست باور کند گدايي که هر روز در خيابانها ، با لباسهاي پاره و مندرس مي گردد ، همان مرد ثروتمندي است که روزگاري در شهر ، پولدارترين فرد بود .

غلام مرد خسيس ، در خانه ی مردي کريم و بخشنده کار مي کرد . او براي کسي کار مي کرد که در بخشندگي در آن شهر همتا نداشت . غلام بيچاره که سالها در خانه ی مرد ثروتمند خسيس ، عمرش با بدبختي سپري شده بود ، در خانه ی مرد کريم ، به آسايش رسيد و خانه و اهل و عيال يافت .

يک شب که غلام در کنار ارباب جديدش نشسته و گرم صحبت بود ، در خانه به صدا در آمد . غلام در را باز کرد ، ديد که گدايي ژنده پوش است و تقاضاي کمک دارد . غلام به اربابش خبر داد . ارباب با مهرباني به غلام گفت که به آن مرد فقير رسيدگي کند . غلام ، مرد گدا را به خانه آورد و براي او سفره اي گسترد و غذاهاي رنگارنگ برايش آورد . گدا غذا را خورد تا سير شد و در کناري نشست . غلام براي او چاي آورد و ناگهان او را شناخت و شروع به گريستن کرد . ارباب جديد با تعجب ، علت گريه غلام را پرسيد . غلام گفت : " بر حال اين گدا گريه مي کنم . من او را مي شناسم . او زماني ارباب من بود . او يکي از ثروتمندترين مردان شهر اما بسيار خسيس و بداخلاق بود . من در خانه او خدمت مي کردم . او با وجود آن همه ثروتي که داشت ، به هيچ فقيري کمک نمي کرد . انگار ديروز بود که او آن گداي بيچاره را از در خانه خود راند ." ارباب پرسيد : " کدام گدا ؟ " غلام ، داستان آن گدا را تعريف کرد . ارباب جديد گفت آري من هر دوي شما را خوب مي شناسم . اما شما نمي توانيد مرا بشناسيد . چون چهره و وضع و حال من با آن روزها به کلي تفاوت کرده است . من همان گدا هستم . او دل مرا شکست و با خواري مرا از خانه اش بيرون کرد و نمي دانست که روزگار به او وفا نمي کند و شرايط زندگي هميشه به يک منوال نيست .
( بوستان سعدي )

هنگام سپيده دم خروس سحري
داني که چرا همي کند نوحه گري
يعني که نمودند در آیينه صبح
کز عمر شبي گذشت و تو بي خبري

آیا پول‌دار بودن، غیراخلاقی است؟

به نظر من اینکه یک ثروتمند متقاعد شود که ثروت خود را به دیگران ببخشد با وقتی این کار را نکند تفاوت زیادی در جامعه ایجاد می‌کند و می‌تواند تأثیرات مهمی بر روی زندگی تعداد زیادی از مردم بگذارد به همین دلیل نمی‌توان و نباید بحث پیرامون اخلاقی بودن یا نبودن انباشت ثروت را کم‌اهمیت دانسته یا فراموش کنیم.

گروه راهبرد «سدید»؛ ای کیو اسمیت: صحبت از اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن انباشت و نگه داشتن ثروت در نگاه اول شاید امری بی‌اهمیت جلوه کند، اما این نکته مهمی است که مشروع دانستن یک پدیده از لحاظ اخلاقی، مهمترین عامل برای تداوم آن می‌باشد. یعنی با اخلاقی دانستن جمع و نگهداری ثروت و هزینه کردن آن در موارد غیر ضروری و لوکس شاهد تداوم رشد سرمایه داری افسارگسیخته خواهیم بود که دیگر در برابر هر قانون مالیاتی و محدود کننده‌ای نیز ایستادگی می‌کند. زیرا اساسا عمل خود را مشروع دانسته و دیگرانی که (قوانین و ساختار) سعی در کم کردن میزان ثروتش دارند را غاصب می‌داند.‌ ای کیو اسمیت روزنامه نگار و پژوهشگر فقر و نابرابری به همین دلیل بحث از اینکه آیا نگه داشتن ثروت مازاد از نیاز، امری اخلاقی یا ضداخلاقی است، را مسئله مهمی می‌داند و در این یادداشت توضیحاتی در این خصوص ارائه کرده است.

یک حقیقت ساده وجود دارد، ولی متاسفانه آن را زیاد تکرار نمی‌کنیم و به همین دلیل عموما آن را فراموش کرده ایم. حقیقت این است که "در دنیایی که بسیاری از مردم به دلیل فقر با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند، اگر شما صاحب میلیارد‌ها یا میلیون‌ها دلار پول هستید، در واقع شما فرد بداخلاقی هستید." در دنیایی که محرومیت در آن امری رایج و فراگیر است، ثروتمند بودن قابل توجیه نیست.

با وجود اینکه بحث‌های عمومی زیادی در مورد نابرابری وجود دارد، به نظر می‌رسد ما هنوز در مورد اینکه ثروتمند بودن، در شرایط فراگیری فقر، چقدر بی شرمانه و ضد اخلاقی است دچار غقلت هستیم. افراد زیادی روی این کره خاکی هستند که به دلیل عدم توانایی در پرداخت هزینه‌های درمانی، می‌میرند -یا مرگ عزیزانشان را تماشا می‌کنند- سالمندانی هستند که به دلیل عدم توان مالی بی خانمان می‌شوند. بچه‌هایی در خیابان‌ها مجبور هستند زندگی کنند، مادرانی هستند که نمی‌توانند برای بچه‌هایشان پوشک بخرند. واضح است اگر افرادی که پول زیادی داشتند مقداری از پول خود را به دیگرانی که نیازمند هستند می‌دادند، اکثر این مشکلات برطرف می‌شد؛ بنابراین بسیار شرم آور است که با وجود اینکه میتوانید رنجی از دیگران کم کنید، این کار را انجام نمی‌دهید و ترجیح می‌دهید همچنان ثروتمند باشید.

حفظ و انباشت ثروت هنگفت قابل توجیه نیست. به این دلیل که آن ثروت این پتانسیل را دارد تا افراد زیادی را از فقر نجات دهد

برای مثال در ایالات متحده خانواده‌های سفید پوست ۱۶ برابر بیشتر از خانواده‌های سیاه پوست صاحب ثروت هستند. قطعا می‌دانید که این موقعیت سیاه پوستان در آمریکا بیشتر ریشه در محرومیت‌های تاریخی دوران برده داری دارد. در چنین شرایطی یکی از ابرثروتمندان آمریکا یعنی لری الیسون می‌تواند بجای سرمایه گذاری ۵۵ میلیارد دلاری بخشی از ثروتش در بانک، برای تعداد زیادی خانوده‌های سیاه پوست خانه بخرد تا از رنج بی خانمانی نجات یابند، اما او ترجیح می‌دهد به جای این کار با این پول خود و سودش، جزیره لانای در هاوایی را بخرد. (این عجیب است که یک نفر بتواند ششمین جزیره بزرگ هاوایی را بخرد، اما واقعیتی است که ثروت متمرکز آن را پدید آورده است.) آنچه در واقعیت رخ میدهد جدای از نظریه پردازی‌های اقتصادی این است که شما هر دلاری که بیشتر از نیاز خود دارید، دلاری است که به شخص دیگری میتوانستید بدهید تا مشکلی از مشکلات زندگیش رفع شود، اما وقتی چنین کاری نمی‌کنید و تصمیم می‌گیرید دلار روی دلار بگذارید. ثروتمند شدن شما تصمیمی برای محروم کردن دیگران از ثروت خواهد بود.

توجه داشته باشید آنچه در این یادداشت ادعا میکنم چیزی غیر از مواردی است که در خصوص افراد ثروتمند به طور معمول بیان می‌شود. مثلا اینکه مدیر عاملان شرکت‌ها چرا حقوق بسیار بیشتری دریافت میکنند یا چرا افراد پول دار به اندازه کافی مالیات نمی‌دهند. در حقیقت ادعای من هیج ربطی به این موارد ندارد. چیزی که در اینجا من در مقام بیان آن هستم مربوط به نظام پرداخت یا مالیات، نیست. آنچه من در مورد آن بحث می‌کنم اخلاقیاتی است که افراد پس از آن که مالک ثروت شدند باید رعایت کنند.

در بسیاری مواقع دفاع از انباشت ثروت زیاد و توجیه اخلاقی آن به این واقعیت بر می‌گردد که ما چه تصور و دیدگاه و موضعی نسبت به کسب آن ثروت داریم

در اینجا سعی می‌کنم تا بیشتر به این موضوع بپردازم. در بسیاری مواقع دفاع از انباشت ثروت زیاد و توجیه اخلاقی آن، به این واقعیت بر می‌گردد که ما چه تصور و دیدگاه و موضعی نسبت به کسب آن ثروت داریم. رابرت نوزیک فیلسوف لیبرال در این باره فرضی را مطرح می‌کند تا به کمک آن، پاسخی به کسانی بدهد که ابرثروتمندان را مستحق ثروتی که در اختیار دارند نمی‌دانند. نوزیک میگوید فرض کنید میلیون‌ها نفر از تماشای بازی بسکتبال ویلت چمبرلین لذت می‌برند. به همین دلیل هر یک از این افراد با رضایت خودشان، ۲۵ سنت به او می‌دهند تا بازیش را ببینند. طبیعی است که از طریق این فرآیند پرداخت پول به ویلت چمبرلین، او صاحب میلیون‌ها دلار پول می‌شود. ویلت چمبرلین اکنون بسیار ثروتمندتر از هر فرد دیگری در جامعه است، آیا کسی می‌تواند بگوید او از طریق ناعادلانه‌ای این ثروت را کسب کرده است؟

لیبرال‌ها از این مثال برای رد نظریه‌هایی استفاده می‌کنند که معتقد هستند ثروتمندان مستحق ثروت زیادی که در اختیار دارند نیستند و این بهره مندی ایشان از ثروت ناعادلانه است. آن‌ها معتقدند روندی که در طول آن ثروتمندان، به کسب ثروت پرداخته اند کاملا توافقی است. آن‌ها می‌گویند شما تنها در صورتی که یک دیکتاتور مثل استالین باشید میتوانید اجازه ندهید که من با رضایت خودم برای تماشای بسکتبال به کسی که دوست دارم پول بدهم یا می‌گویند به مارک زاکربرگ نگاه کنید. هیچ کس مجبور نیست از فیسبوک استفاده کند. او ثروتمند است، زیرا مردم محصولی را که او ساخته است دوست دارند. معلوم است که ثروت او حاصل کار خودش است و هیچکس نباید او را از آن محروم کند. لیبرل‌ها اغلب با این ادبیات از ثروت زیاد، دفاع می‌کنند. به صورت خلاصه آن‌ها می‌گویند: من ثروت را به دست آوردم، بنابراین داشتن آن برای من بی انصافی و ناعادلانه نیست.

صرف نظر از اینکه شما ثروتی را به دست آورده اید و مالک آن شده اید، تا چه حد اخلاقا مجاز به حفظ و انباشت آن هستید؟ مسئله به دست آوردن ثروت با نگه داشتن آن متمایز است

اینجا یک سوال وجود دارد که از طرف این جریان نادیده گرفته می‌شود؛ این سوال که: صرف نظر از اینکه شما ثروتی را به دست آورده اید و مالک آن شده اید، تا چه حد اخلاقا مجاز به حفظ و انباشت آن هستید؟ مسئله به دست آوردن ثروت با نگه داشتن آن متمایز است.

این اهمیت دارد که ما متوجه این شکل تمایزات در مباحث خود باشیم و الا در موارد متعدد دچار مغلطه و سردرگمی می‌شویم.

دقیقا عدم توجه به این تمایز است که باعث انحراف بحث شده است. در حالیکه ما معتقدیم در زمانی که محرومیت فراگیر وجود دارد، انباشت ثروت امری نامشروع است طرفداران سرمایه داری استدلال‌هایی در جهت توجیه روش‌های کسب ثروت بیان می‌کنند. به هر حال، پاسخ یک شخص ثروتمند به این سوال که چرا در چنین شرایطی ثروت زیادی را در اختیار خود نگه داشته ای، بسیار دشوارتر از پاسخ به سوال از کجا آورده ای، است. ما می‌گوییم چرا افراد ثروتمند احساس می‌کنند اگر ثروتشان را از راه قانونی کسب کرده باشند، خرید خانه‌ها و وسایل لوکس و تجملاتی به جای کمک به برخی افراد درگیر در پرداخت اجاره خانه یا پرداخت وام‌های دانشجویی یا نجات هزاران نفر از مرگ بر اثر مالاریا، هیچ ایرادی ندارد. بله ممکن است هیچ نکته خلاف عدالتی در مورد روندی که یک بسکتبالیست از طریق آن میلیون‌ها دلار پول به دست می‌آورد وجود نداشته باشد (ما می‌توانیم در این مورد بحث کنیم). اما مطمئناً نگه داشتن این میلیون‌ها دلار پول در دست او و عدم توجه به دیگران و محرومیت‌های جامعه امری ناخوشایند و غیر اخلاقی است.

البته گفتنی است یکی از دلایلی که ثروتمندان از مخارج اضافی خود احساس شرم نمی‌کنند این است که دیدگاه ما تقریبا با هیچ یک از نظریه‌های سیاسی رایج پشتیبانی نمی‌شود. راست‌ها علنا ثروت زیاد داشتن را امری مطلوب می‌دانند. دموکرات‌های میانه‌رو نمی‌توانند به افراد ثروتمند به خاطر ثروتمند بودنشان حمله کنند، زیرا آن‌ها اساسا حزبی برای تامین منافع افراد ثروتمند هستند. جالب است که سوسیالیست‌ها هم بیشتر بر این باورند که سؤالات مربوط به اخلاقی بودن یا نبودن انباشت ثروت نسبتاً بی‌اهمیت است، و بیشتر تمایل دارند به نحوه تقسیم ثروت توسط دولت بپردازند تا اینکه وظیفه افراد در این خصوص را مورد کنکاش قرار دهند.

همانطور که کوهن در کتاب «اگر تو یک برابری طلب هستی، چگونه اینقدر ثروتمند هستی؟» اشاره می‌کند، مارکسیست‌ها با کل سیستم سرمایه داری مشکل دارند و به همین دلیل مشکلات را سیستمی و ساختاری می‌بینند در این میان توجه به اینکه انباشت ثروت اخلاقی است یا غیر اخلاقی برای آن‌ها اهمیتی ندارد. آن‌ها می‌گویند اینکه در رفتار‌های فردی، به دنبال عدالت باشیم امری نامعقول است، چون ثروتمندان به عنوان فرد رفتار نمی‌کنند بلکه هماهنگ با منافع طبقاتی خودشان رفتار می‌کنند و در حقیقت هیچ انتخاب فردی در اینجا وجود ندارد که ما بخواهیم آن را توجیه یا رد کنیم.

بسیار شرم آور است که با وجود اینکه میتوانید رنجی از دیگران کم کنید، این کار را انجام نمی‌دهید و ترجیح می‌دهید همچنان ثروتمند باشید

در واقع چپ‌ها معتقدند سرمایه دار اخلاقی و غیر اخلاقی وجود ندارد بلکه نظام سرمایه داری عامل همه مشکلات است. آن‌ها تجربه خیریه‌ها در نظام سرمایه داری را عاملی برای سرپوش گذاشتن بر جنایت‌های آن می‌دانند و با اشاره به وقایع تاریخی، بدترین برده داران را آن‌هایی میدانند که با برده‌های خود مهربان‌تر بودند، زیرا این مهربانی باعث میشد تا هسته‌های سخت مقاومت علیه برده داری شکل نگیرد. به اعتقاد آن ها، بخشش‌های فردی نیز دقیقا همین کار را می‌کند و مانع انباشت خشم علیه نظام سرمایه داری می‌شود.

اما به نظر من این که یک ثروتمند متقاعد شود که ثروت خود را به دیگران ببخشد با وقتی این کار را نکند تفاوت زیادی در جامعه ایجاد میکند و میتواند تاثیرات مهمی بر روی زندگی تعداد زیادی از مردم بگذارد به همین دلیل نمی‌توان و نباید بحث پیرامون اخلاقی بودن یا نبودن انباشت ثروت را کم اهمیت دانسته یا فراموش کنیم.

البته درست است که با شروع بحث درباره مشروع و اخلاقی نبودن انباشت ثروت سوالات زیادی مطرح می‌شود که باید به آن‌ها با دقت پاسخ دهیم مثلا این سوال که انسان تا چه بخشی از ثروت را میتواند نگه دارد و چه میزان از آن را باید ببخشد؟ آیا اینقدر باید به دیگران بدهد که خودش هم فقیر شود یا خیر؟ در این خصوص پاسخ تا حدودی مشخص است. بحث ما بیشتر مربوط به افرادی است که از ثروت خود برای مصرف بیش از نیاز عرفی و خرید وسائل تجملاتی استفاده می‌کنند. اما در کل این نکته را نباید فراموش کنیم که هرچه شخص ثروت بیشتری داشته باشد مسئولیت اخلاقی بیشتری نیز بر عهده او می‌باشد.

اگر شما ۵۰۰۰۰ دلار یا ۱۰۰۰۰۰ دلار در سال حقوق دریافت می‌کنید، می‌توانیم در مورد مبلغی که باید برای کمک به دیگران هزینه کنید بحث کنیم. اما اگر ۲۵۰۰۰۰ دلار یا ۱ میلیون دلار درآمد داشته باشید، کاملاً واضح است که بخش عمده‌ای از درآمد شما باید به نیازمندان برسد. شما می‌توانید با ۱۰۰۰۰۰ دلار راحت زندگی کنید، بنابراین انباشت ثروتی بیشتر از آن غیر قابل قبول است. ابرثروتمندان، "میلیونر‌ها و میلیاردر‌های بدنام"، دائماً منابعی را هدر می‌دهند که می‌توان از آن‌ها برای رفع نیاز‌های انسانی استفاده کرد. اگر میلیاردر هستید، می‌توانید به معنای واقعی کلمه یک بیمارستان باز کنید و آن را به صورت رایگان در اختیار بیماران بگذارید. یا تعداد زیادی خانه‌های متروکه و مخروبه بالتیمور را بخرید، آن‌ها را درست کنید و به خانواده‌های نیازمند و بی خانمان بدهید. شما می‌توانید کاری کنید تا مطمئن شوید که هیچ کودکی مجبور نیست بدون ناهار و شام روز و شب را بگذراند.

بخشش‌های سرمایه داران، عموما خودخواهانه، پراکنده و احمقانه است و دردی از محرومان جامعه دوا نمی‌کند. در کل اعتماد به ثروتمندان که پول خود را در جای مناسبی خرج کنند بسیار سخت است، زیرا آن‌ها بیشتر تمایل به خودنمایی دارند تا رفع محرومیت دیگران

در این مسیر ما می‌توانیم یک حداکثری برای نگه داری ثروت تعیین کنیم که از نظر اخلاقی مورد تایید باشد و بیش از آن را غیر اخلاقی بدانیم. چرا که هر کس بیش از اندازه تعیین شده (که طبق عرف هزینه‌ها در هر جامعه می‌تواند تعیین شود) در اختیار داشته باشد در واقع به رنج دیگران رضایت داده است. به نظر من آستانه ۳۰۰۰۰ دلاری برای هر فرد کفایت میکند، اما برای اینکه کمی ارفاق آمیز‌تر نظر بدهیم تا همه بتوانند به آن مقید باشند ۱۰۰۰۰۰ دلار را به عنوان حداکثر مجاز پیشنهاد میدهم، چون همه میدانیم که این میزان ثروت واقعا برای یک زندگی راحت در ایالات متحده کافی است.

جالب است بدانید که برخی ثروتمندان هزینه‌هایی در امور خیر انجام میدهند، اما این هزینه‌ها در حقیقت چیزی جز هدر دادن سرمایه و البته اعتبار بخشیدن به اسم و رسمشان نیست. برای مثال پول‌های خود را به موسسات و موقوفه‌های بزرگی میدهند تا آن‌ها هم صرف خرید ساختمان‌های مجلل موسسه‌های خود کنند. یا مثلا براد پیت برای ساختن خانه برای قربانیان کاترینا در نیواورلئان پول می‌دهد، اما شرط می‌کند که معماری خانه‌ها مجلل و خاص باشد در واقع او با این کار جلوی ساخت خانه‌های بیشتر، ولی ساده‌تر را می‌گیرد. می‌توان گفت این قبیل بخشش‌های سرمایه داران، عموما خودخواهانه، پراکنده و احمقانه است و دردی از محرومان جامعه دوا نمی‌کند. در کل اعتماد به ثروتمندان که پول خود را در جای مناسبی خرج کنند بسیار سخت است، زیرا آن‌ها بیشتر تمایل به خودنمایی دارند تا رفع محرومیت دیگران به همین دلیل ترجیح می‌دهند ثروتشان را در همین مسیر خرج کنند.

با این وجود باید بگویم که اگر کسی مولتی میلیاردر باشد، دادن یک میلیارد دلار از نظر اخلاقی بی معنی است. اگر ۳ میلیارد دلار داشته باشد و یک میلیارد آن را ببخشد، او همچنان فوق العاده ثروتمند است و در نتیجه با حفظ ثروت خود به بسیاری از افراد آسیب می‌رساند. او باید از شر همه مازاد ثروتش خلاص شود، یعنی چیزی فراتر از حداکثر درآمد اخلاقی در اختیار خود نگه ندارد. دقیقا به همین دلیل بخشش‌های ثروتمندانی که به عنوان نمونه ذکر کردم همچنان آن‌ها را در طبقه ثروتمندان قرار می‌دهد و به وظیفه اصلیشان عمل نکرده اند.

نکته پایانی این است که همانطور که گفتیم، حفظ و انباشت ثروت هنگفت قابل توجیه نیست. به این دلیل که آن ثروت این پتانسیل را دارد تا افراد زیادی را از فقر نجات دهد. فرقی نمی‌کند که ثروت زیاد را چگونه به دست آورده باشید. مهم این است که الان این ثروت در اختیار شماست و قبل از بحث درباره اصلاح نظام مالیاتی و ساختار پرداخت حقوق و. همه ما باید بپذیریم که ثروتمند بودن امری غیراخلاقی است. این حقیقت خیلی واضح است.



اشتراک گذاری

دیدگاه شما

اولین دیدگاه را شما ارسال نمایید.